احساس خود را مديريت كنيم!
احساس خود را مديريت كنيم!
احساس خود را مديريت كنيم!
«سهراب سپهرى»
قبل از بحث درباره مديريت احساس بايد يك مطلب مهم را بدانيم!
احساسات كه مجموعهاى از هيجانات و عواطف است، اساساً چه فايدهاى براى ما دارند؟
«زيگموند فرويد» مىگويد:
« عواطف و هيجانات مجموعهاى گسترده از دريافتهاى حسى ما مىباشد كه در شرايطى خاص آن را تجربه مىكنيم و در فرايند رفتارى ما تأثير بسزايى دارند! »
هنرمندان نقاش معتقدند كه در طبيعت سه رنگ اصلى وجود دارد:
قرمز، زرد، آبى كه بقيه رنگها از تركيب اين سه رنگ بهوجود آمدهاند.
گروهى از روانشناسان معتقدند: در وجود انسان سه احساس اصلى وجود دارد: عصبانيت، ترس، غم، كه كنترل دقيق اين سه احساس منجر به احساس چهارمى به نام « شادى » مىگردد.
اما خواص آنها:
- عصبانيت: احساس قدرت به ما مىدهد ( در موارد لزوم از حريم خود دفاع مىكنيم )
- ترس: احساس امنيت و انرژى به ما مىدهد ( درگذر از خيابان و در رانندگى احتياط مىكنيم تا سلامت بمانيم. در نتيجه احساس امنيت مىكنيم. )
در مواقعى كه از چيزى مىترسيم؛ عملى را با تمام قدرت بدنى و با انرژى فوقالعادهاى انجام مىدهيم كه در حالت عادى هرگز نمىتوانيم آن عمل را تكرار كنيم. بىشك، ترس عامل اين انرژى عظيم مىباشد!
- غم! با درون خود آشتى كرده و با مردم بار ديگر ارتباط برقرار مىكنيم ( در مواقعى كه نياز به صحبت و همدلى و درددل كردن با ديگران داريم )
- شادى: به ما اميد و انرژى مىدهد ( شادى هرگز خودبهخود حاصل نمىگردد مگر با كنترل هوشمندانه سه خصلت فوق ).
تغيير احساسها از اين سه احساس به وجود مىآيند. بطور مثال:
ترس به اضافه عصبانيت مساوى حسادت
ترس به اضافه غم مساوى نااميدى
توضيح: آنكه مىبيند دوستش در كارى پيشرفت فراوانى كرده ولى او هنوز در جا مىزند. ابتدا، احساس «عصبانيت» بر او غالب مىگردد. سپس نگران مىگردد از عقب ماندگى خود و احساس «ترس» از آينده بر او مسلط مىشود و درنتيجه به آن شخص حسادت مىورزد!
پس درمىيابيم كه احساسات ما پيوسته نياز به يك مديريت آگاهانه و كنترل كننده دارند كه آن را « مديريت احساس » گويند.
مديريت احساس به نوعى همان تربيت احساس مىباشد، اما اساسا چه مفهومى دارد؟
يك مثال: تصور كنيد يكى از گواراترين و بهترين چيزها در جهان، آب است. آب كه قطره قطره آن، لبان تشنهكامى را طراوت بخشيده و حيات دوبارهاى را به آدمى مىدهد. اگر ساعاتى آب نباشد، حيات ميليونها انسان در يك شهر به خطر مىافتد و در صورت ادامه نابود مىشوند.
حال تصور كنيد! سيل هولناكى در يك منطقه چه فاجعهاى به بار مىآورد. ميليون ها انسان و خانههايشان را متلاشى مىكند و از بين مىبرد و همه از اين فاجعه مىگريزند.
اينك يك سوال: چه فرقى بين آن سيل هولناك و آن قطره قطره آب زلال مىباشد؟
مىگويم: تربيت!
آب از سد راه افتاده، طى مراحل عملى مديريت مىشود و بعد از تصفيه و با ترتيب و تربيت خاص در لولههاى آب سرازير شده و با مديريت شما - با باز كردن شير به مقدار كافى - در ظروفهاى مختلف سرريز مىگردد. چه فرقى است بين اين آب كه تشنه آن هستيد و زايش حيات را در بردارد و آن آب كه از آن گريزان هستيد و هلاك حيات را در پى دارد؟
احساسات و غرايز ما نيز اينگونه هستند، اگر مديريت شوند باعث تعالى روحمان و سلامت جسممان مىگردند و اگر مديريت نشوند، شهر وجودمان را متلاشى مىكنند.
عارفان گويند:
بدن انسان مانند شهرى است.
اعضاى او كوىهاى او
و رگهاى او جوىهايى است كه در كوچه راندهاند.
و حواس او پيشه ورانند كه هر يكى به كارى مشغولاند.
و نفس، گاوى است كه در اين شهر، خرابىها مىكند!
توجه فرماييد! امام جعفر صادق ( عليه السلام ) نسخه ى شادكامى را با مديريت احساس چنين مىانگارد:
براى آسوده زيستن در زندگى دو چيز را فراموش كنيد:
1- بدىهايى كه مردم به شما كردهاند!
2- خوبىهايى كه شما به مردم كردهايد!
فراموش نكنيم! همه چيز در رابطه با خدا معنا مىدهد.
يك پيشنهاد خوب براى آن كه معناى اين مهم را بفهميم!
هر عمل خود را يك نامه بدانيد و هر انسان را يك صندوق پست به مقصد خداوند. حال كمى فكر كنيد و مسير و روند عمل خود را در ذهن تصور كنيد! آيا باز هم مىتوانيد عمل ناشايستى انجام دهيد؟ وقتى هر عمل ما مانند نامهاى به حضور خداوند مىرسد!
اما، چگونه آزردگىها را تحمل كنيم؟
« دكتر شريعتى » در رابطه با آزردگىهايى كه مىبيند، ترجيح مىدهد بزرگوارى گول خور باشد و با دلگيرى خاصى فرياد برمىآورد:
« خدايا! انديشه و احساس مرا در سطحى پايين ميار كه در زرنگىهاى حقير و پستىهاى نكبت بار و پليد اين شبه آدمهاى اندك را متوجه شوم، چه دوستتر مىدارم، بزرگوارى گول خور باشم تا همچون اينان كوچكوارى گولزن!»
حال با توجه به سخن دكتر يك سوال دارم: اگر ديگران در دفتر زندگيمان خطى به خطا كشيدند! چه كنيم؟
جواب: بايد با پاككن اغماض پاك كنيم !!
يك واژه وجود دارد كه كاربرد آن در برخورد اوليه ما با اطرافيان و مردمى را كه از بيماريهاى؛ حسادت كينه و غرض، رنج مىبرند و باعث رنجيدگى ما مىشوند، بسيار كارساز است، (اغماض! )
كاربرد زيباى اغماض را توسط سهراب بخوانيد:
حكايت سهراب و اغماض:
خواهر سهراب سپهرى تعريف مىكند: سهراب هيچگاه از سوپ پياز خوشش نمىآمد. حدود دو ماهى بود كه در خارج از كشور در منزل يكى از دوستانش كه همسرى فرنگى داشت، بسر مىبرد. من براى ديدارش رفتم. وقت نهار ديدم سوپ پياز آوردند و سهراب با آرامشى شگرف آن را ميل كرد. بعد از اتمام نهار از سهراب پرسيدم: تو كه اينقدر از سوپ پياز بدت مىآمد، چگونه اين مدت و همه روزه آن را مىخورى و سهراب با آرامش لطيف هميشگىاش روى به من كرد و گفت:
«بعد از صرف سوپ، يك قاشق اغماض مىخورم! »
« خواجه شيراز » اغماض را به نوعى ديگر بيان كرده و مىسرايد:
وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم
كه در طريقت ما كافريست رنجيدن
براستى اگر دلمان را خانه تكانى كنيم و با ديده اغماض به انسانهاى پيرامون خويش بنگريم، آنگاه كينه از باغچهى دلمان خواهد رفت و اگر كينه را از دل بزداييم، آنگاه محبت با شوقى لبريز از عشق در محراب دلمان به نماز خواهد ايستاد و مىسرايد:
در ازل قطره خونى كه ز آب و گل شد
دم ز آئين محبت زد و نامش دل شد
اما نشان محبت چيست؟
از عارفى سوال كردند، محبت را نشان چيست؟ گفت:
« آن كه به نيكويى زيادت نشود و به جفا نقصان نگيرد! »
و اگر اينگونه باشيم، قلب انسانها موطن ما مىگردد، به قول آن فرزانه:
« موطن آدمى را بر هيچ نقشهاى نشانى نيست، موطن آدمى تنها در قلب كسانى است كه دوستش دارند! »
اگر به هستى همچون باغى و به انسانها همچون گلهاى آن باغ نگاه كنيم با گلهاى مختلفى مواجه مىشويم، گلهاى خوشبو و خوشرنگ كه تيغ هم دارند و گلهايى كه اساساً نه رنگ و بويى دارند و نه تيغى.
خوب، يك سوال: فايده تيغ چيست؟
«مولانا» فرمايد: شخصى به باغ زيبايى مىرود و گل سرخ زيبايى را مشاهده مىكند كه شبنمى بر آن نشسته و رنگ و بوى دلانگيزى دارد. دستش را مى برد تا آن گل را لمس كند كه به ناگاه تيغى دستش را مىخراشد. با حيرت مىپرسد: خدايا اين همه لطافت و زيبايى را آفريدى و در كنارش اين تيغ تيز و سخت را گذاشتى. علت اين همه بىسليقگى چيست؟ باغبان هستى به او مىگويد: « اگر اين تيغ نباشد، هرگز تو به لطافت و نرمى گلبرگهاى گل سرخ پى نمىبرى و شكرگزار اين همه زيبايى نخواهى شد، زيرا خلقت جهان جمله اضداد است! »
« امانوئل » به عنوان مرهمى بر زخمهاى احساس ما كه از اين آدمكهاى تيغ گونه، جراحت برداشته مىگويد: هرگاه به كسى كه به نوعى دربارهى ما بدى روا داشته، خوب نگاه كنيد، فرشتهاى را مىبينيم كه در وجودش سقوط كرده است! »
«خواجه شيراز» در تأييد اين مهم معتقد است كه همه انسانها گلى هستند كه خارى هم به همراه دارند:
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فكر معقول بفرما گل بىخار كجاست
آنچنان كه وجود شيطان، طعم شكرين حضور خداوند را در كام بندگان مىچشاند، حضور آدمهاى كاكتوسى نيز شناخت قدر و قيمت انسانهاى خوب است و از آنجا كه هر كس در اين دنيا وظيفهاى بر دوش دارد، آدمهاى كاكتوسى وظيفه تلخترى دارند و محبت كردن به آنها ضرورىتر است،زيرا آنها گل صورتان تيغ سيرتى هستند كه آمدهاند تا با تيغهاى حضورشان،انسانهايى كه رنگ و بوى گل مريم را دارند، بهتر به ما بشناسند و اگر به ديدهى وحدت به هستى نگاه كنيم، هر كى از انسانها برايمان نشانهاى از حضور خدا هستند و اگر خدا را دوست داشته باشيم، طبعاً ساختههاى دست او را هم دوست داشته و به آنها مهر مىورزيم و مى دانيم چيزى را كه « فريدون مشيرى » نمىداند:
من نمىدانم
- و همين درد مرا سخت مىآزارد -
كه چرا انسان، اين دانا
اين پيغمبر
در تكاپوهايش
- چيزى از معجزه آنسوتر -
ره نبردهست به اعجاز محبت،
چه دليلى دارد؟
چه دليلى دارد؟
كه هنوز
مهربانى را نشناخته است؟
و نمىداند در يك لبخند،
چه شگفتىهايى پنهان است!
من برآنم كه درين دنيا
خوب بودن - به خدا - سهلترين كارست
و نمىدانم،
كه چرا انسان،
تا اين حد،
با خوبى
بيگانه است؟
و همين درد مرا سخت مىآزارد!
از خوبى گفتيم. شما چه تعريفى از خوبى داريد؟ اساسا خوبى يعنى چه؟ برايتان مىگويم: درخت خوبى داراى دو شاخه است:
- محبت كردن بىبهانه به ديگران!
- بديهاى ديگران را فراموش كردن!
حكايت ابوسعيد در حمام:
« ابوسعيد ابوالخير » در حمام كيسه مىكشيد و دلاك كيسهكش با او مشغول صحبت بود و چركهاى دست ابوسعيد را در بالاى بازويش جمع مىكرد و درحين گفتگو از ابوسعيد پرسيد: « اى ابوسعيد، در يك كلام بگو جوانمردى چيست؟ » ابوسعيد نگاهى به چركهايى كرد كه دلاك در كنار بازويش جمع كرده بود گفت:
« جوانمردى آن است كه چرك را به روى يار نياورد! »
و انديشمند نازك نگاه « خانم ترزا هانت » براين باور است:
« بياموزيم كه زمزمههاى دل ديگرى را شنيدن و سخنان بىكلام آن را دريافتن تنها استعداد انسانهاى بخت ياريست كه براى جهان بسيار عزيزند! »
سخنان سخت و درشت ديگران را شنيدن و با سخنانى لطيف جواب آنان را دادن تنها از صفات انبياء است كه ما همگى مىتوانيم اينگونه باشيم!
حكايت سلام ابوسعيد به آسياب:
روزى ابوسعيد در بيابانى به آسيابى رسيد. بر آسياب سلام كرد، سر به سجده نهاد و تعظيم و تكريم نمود. يارانش با شگفتى دليل اين كار را از او پرسيدند. ابوسعيد گفت: « او خصلت پيامبران را دارد، اول آنكه پاى بر زمين دارد و پيوسته در خود سفر مىكند، دوم آنكه درشت مىگيرد و نرم تحويل مىدهد. كداميك از شما سخن درشتى را مىشنويد و سخنى لطيف باز مىگوييد؟ »
آيا ما در طول عمر خويش اندكى مانند: آسياب ابوسعيد بوده ايم؟
« راما كريشنا » عارف كبير هندى در خاطراتش مىنويسد:
در شانزده سالگى خود را وقف زندگى روحانى نمودم.
در ابتدا تلخ مىگريستم كه با وجود تمام زحماتم در معبد به هيچ نتيجهاى دست نيافتهام!
سالها بعد شخصى از « راما كريشنا » دربارهى اين مرحله از زندگىاش سوال كرد و «راما كريشنا » پاسخ داد:
« اگر دزدى شب را در تالارى بگذراند و فقط ديوار نازكى او را از اتاقى پر از طلا جدا كند، مىتواند بخوابد؟ »
مسلماً نه، تمام شب بيدار مىماند و نقشه مىكشد، وقتى جوان بودم، خدا را مشتاقانهتر از آن مىخواستم كه دزد آن طلا را مىخواهد و براى رسيدن به او بايد بزرگترين فضيلت سيروسلوك روحانى را مىآموختم و آن چيزى نبود جز،بردبارى!
گروهى از انديشمندان يك فرمول براى بهزيستى و خوب بودن به كار مىبرند: « مرنج و مرنجان! »
« مولانا » در توجيه رفع دلتنگى از زجرى كه از مردم ناآگاه كشيده مىگويد:
مه فشاند نور و سگ عوعو كند
هر كسى بر طينت خود مىتند
اغماض يا گذشت شايد واژهاى باشد كه كمتر طعم آن را چشيدهايم.
و به قول فرزانهاى:
ديروز تو گذشت،
ديشب تو گذشت،
امروز تو گذشت،
آيا در ميان اين همه گذشت،
تو هم مىگذرى؟!
اكنون مىدانيم كه « مديريت احساس » عامل مهمى در شادكام زيستن است.
اميد است خداى ناكرده! با عدم مديريت احساسمان از آنهايى نباشيم كه به قول سعدى در آن روز موعود صد آوخ از نهادمان بدر آيد:
ما كشتهى نفسيم و صد آوخ بدر آيد
از ما به قيامت كه چرا نفس نكشتيم
يا به قول « مولانا »خداوند از ما پرسد:
چشم و گوش و گوهرهاى عرش
خرج كردى چه خريدى تو ز فرش
« دكتر شريعتى » با نگاهى ژرف به سخن مولانا مىگويد:
خدايا!
به من زيستنى عطا كن،
كه در لحظه مرگ،
بر بىثمرى لحظهاى كه،
براى زيستن تلف كردهام،
سوگوار نباشم!
- پيشنهاد مىكنم: يك بار ديگر مطلب « تربيت آب » را بخوانى! خوب فكر كن، احساسات ما هم مانند همان آب است! اكنون خودت انتخاب كن، مىخواهى سيلى خانه برانداز باشى يا جرعهاى آب حياتبخش!؟
- فقط يكبار! فقط يكبار! جواب مخاطبت را نده! عمل زشت او را عكسالعمل مباش!آنگاه از احساس لطيفى برخوردار خواهى شد، امتحان كن!
- مصرف قرص اغماض در لحظه لحظه زندگىات فراموش نشود!
- باور كن! اساس تمام رنجهاى ما در طول زندگى از « عدم اغماض » ما سرچشمه مىگيرد!
- از هماكنون اغماض را امتحان كن و نتيجه آن را در دفتر خاطراتت بنويس، شاهد اثرات شگرف آن خواهى بود!
- به گذشتهى كمى دور خود نگاهى بينداز، مشاهده مىكنى پدران و گذشتگان ما شادتر زندگى مىكردند، مىدانى چرا؟ براى آن كه با «اغماض» اطرافيان خود را دوست مىداشتند!
- يادت باشه! صبور بودن به تنهايى يك ايمان است و خويشتندارى يك نوع عبادت!
قبل از بحث درباره مديريت احساس بايد يك مطلب مهم را بدانيم!
احساسات كه مجموعهاى از هيجانات و عواطف است، اساساً چه فايدهاى براى ما دارند؟
«زيگموند فرويد» مىگويد:
« عواطف و هيجانات مجموعهاى گسترده از دريافتهاى حسى ما مىباشد كه در شرايطى خاص آن را تجربه مىكنيم و در فرايند رفتارى ما تأثير بسزايى دارند! »
هنرمندان نقاش معتقدند كه در طبيعت سه رنگ اصلى وجود دارد:
قرمز، زرد، آبى كه بقيه رنگها از تركيب اين سه رنگ بهوجود آمدهاند.
گروهى از روانشناسان معتقدند: در وجود انسان سه احساس اصلى وجود دارد: عصبانيت، ترس، غم، كه كنترل دقيق اين سه احساس منجر به احساس چهارمى به نام « شادى » مىگردد.
اما خواص آنها:
- عصبانيت: احساس قدرت به ما مىدهد ( در موارد لزوم از حريم خود دفاع مىكنيم )
- ترس: احساس امنيت و انرژى به ما مىدهد ( درگذر از خيابان و در رانندگى احتياط مىكنيم تا سلامت بمانيم. در نتيجه احساس امنيت مىكنيم. )
در مواقعى كه از چيزى مىترسيم؛ عملى را با تمام قدرت بدنى و با انرژى فوقالعادهاى انجام مىدهيم كه در حالت عادى هرگز نمىتوانيم آن عمل را تكرار كنيم. بىشك، ترس عامل اين انرژى عظيم مىباشد!
- غم! با درون خود آشتى كرده و با مردم بار ديگر ارتباط برقرار مىكنيم ( در مواقعى كه نياز به صحبت و همدلى و درددل كردن با ديگران داريم )
- شادى: به ما اميد و انرژى مىدهد ( شادى هرگز خودبهخود حاصل نمىگردد مگر با كنترل هوشمندانه سه خصلت فوق ).
تغيير احساسها از اين سه احساس به وجود مىآيند. بطور مثال:
ترس به اضافه عصبانيت مساوى حسادت
ترس به اضافه غم مساوى نااميدى
توضيح: آنكه مىبيند دوستش در كارى پيشرفت فراوانى كرده ولى او هنوز در جا مىزند. ابتدا، احساس «عصبانيت» بر او غالب مىگردد. سپس نگران مىگردد از عقب ماندگى خود و احساس «ترس» از آينده بر او مسلط مىشود و درنتيجه به آن شخص حسادت مىورزد!
پس درمىيابيم كه احساسات ما پيوسته نياز به يك مديريت آگاهانه و كنترل كننده دارند كه آن را « مديريت احساس » گويند.
مديريت احساس به نوعى همان تربيت احساس مىباشد، اما اساسا چه مفهومى دارد؟
يك مثال: تصور كنيد يكى از گواراترين و بهترين چيزها در جهان، آب است. آب كه قطره قطره آن، لبان تشنهكامى را طراوت بخشيده و حيات دوبارهاى را به آدمى مىدهد. اگر ساعاتى آب نباشد، حيات ميليونها انسان در يك شهر به خطر مىافتد و در صورت ادامه نابود مىشوند.
حال تصور كنيد! سيل هولناكى در يك منطقه چه فاجعهاى به بار مىآورد. ميليون ها انسان و خانههايشان را متلاشى مىكند و از بين مىبرد و همه از اين فاجعه مىگريزند.
اينك يك سوال: چه فرقى بين آن سيل هولناك و آن قطره قطره آب زلال مىباشد؟
مىگويم: تربيت!
آب از سد راه افتاده، طى مراحل عملى مديريت مىشود و بعد از تصفيه و با ترتيب و تربيت خاص در لولههاى آب سرازير شده و با مديريت شما - با باز كردن شير به مقدار كافى - در ظروفهاى مختلف سرريز مىگردد. چه فرقى است بين اين آب كه تشنه آن هستيد و زايش حيات را در بردارد و آن آب كه از آن گريزان هستيد و هلاك حيات را در پى دارد؟
احساسات و غرايز ما نيز اينگونه هستند، اگر مديريت شوند باعث تعالى روحمان و سلامت جسممان مىگردند و اگر مديريت نشوند، شهر وجودمان را متلاشى مىكنند.
عارفان گويند:
بدن انسان مانند شهرى است.
اعضاى او كوىهاى او
و رگهاى او جوىهايى است كه در كوچه راندهاند.
و حواس او پيشه ورانند كه هر يكى به كارى مشغولاند.
و نفس، گاوى است كه در اين شهر، خرابىها مىكند!
توجه فرماييد! امام جعفر صادق ( عليه السلام ) نسخه ى شادكامى را با مديريت احساس چنين مىانگارد:
براى آسوده زيستن در زندگى دو چيز را فراموش كنيد:
1- بدىهايى كه مردم به شما كردهاند!
2- خوبىهايى كه شما به مردم كردهايد!
فراموش نكنيم! همه چيز در رابطه با خدا معنا مىدهد.
يك پيشنهاد خوب براى آن كه معناى اين مهم را بفهميم!
هر عمل خود را يك نامه بدانيد و هر انسان را يك صندوق پست به مقصد خداوند. حال كمى فكر كنيد و مسير و روند عمل خود را در ذهن تصور كنيد! آيا باز هم مىتوانيد عمل ناشايستى انجام دهيد؟ وقتى هر عمل ما مانند نامهاى به حضور خداوند مىرسد!
اما، چگونه آزردگىها را تحمل كنيم؟
« دكتر شريعتى » در رابطه با آزردگىهايى كه مىبيند، ترجيح مىدهد بزرگوارى گول خور باشد و با دلگيرى خاصى فرياد برمىآورد:
« خدايا! انديشه و احساس مرا در سطحى پايين ميار كه در زرنگىهاى حقير و پستىهاى نكبت بار و پليد اين شبه آدمهاى اندك را متوجه شوم، چه دوستتر مىدارم، بزرگوارى گول خور باشم تا همچون اينان كوچكوارى گولزن!»
حال با توجه به سخن دكتر يك سوال دارم: اگر ديگران در دفتر زندگيمان خطى به خطا كشيدند! چه كنيم؟
جواب: بايد با پاككن اغماض پاك كنيم !!
يك واژه وجود دارد كه كاربرد آن در برخورد اوليه ما با اطرافيان و مردمى را كه از بيماريهاى؛ حسادت كينه و غرض، رنج مىبرند و باعث رنجيدگى ما مىشوند، بسيار كارساز است، (اغماض! )
كاربرد زيباى اغماض را توسط سهراب بخوانيد:
حكايت سهراب و اغماض:
خواهر سهراب سپهرى تعريف مىكند: سهراب هيچگاه از سوپ پياز خوشش نمىآمد. حدود دو ماهى بود كه در خارج از كشور در منزل يكى از دوستانش كه همسرى فرنگى داشت، بسر مىبرد. من براى ديدارش رفتم. وقت نهار ديدم سوپ پياز آوردند و سهراب با آرامشى شگرف آن را ميل كرد. بعد از اتمام نهار از سهراب پرسيدم: تو كه اينقدر از سوپ پياز بدت مىآمد، چگونه اين مدت و همه روزه آن را مىخورى و سهراب با آرامش لطيف هميشگىاش روى به من كرد و گفت:
«بعد از صرف سوپ، يك قاشق اغماض مىخورم! »
« خواجه شيراز » اغماض را به نوعى ديگر بيان كرده و مىسرايد:
وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم
كه در طريقت ما كافريست رنجيدن
براستى اگر دلمان را خانه تكانى كنيم و با ديده اغماض به انسانهاى پيرامون خويش بنگريم، آنگاه كينه از باغچهى دلمان خواهد رفت و اگر كينه را از دل بزداييم، آنگاه محبت با شوقى لبريز از عشق در محراب دلمان به نماز خواهد ايستاد و مىسرايد:
در ازل قطره خونى كه ز آب و گل شد
دم ز آئين محبت زد و نامش دل شد
اما نشان محبت چيست؟
از عارفى سوال كردند، محبت را نشان چيست؟ گفت:
« آن كه به نيكويى زيادت نشود و به جفا نقصان نگيرد! »
و اگر اينگونه باشيم، قلب انسانها موطن ما مىگردد، به قول آن فرزانه:
« موطن آدمى را بر هيچ نقشهاى نشانى نيست، موطن آدمى تنها در قلب كسانى است كه دوستش دارند! »
اگر به هستى همچون باغى و به انسانها همچون گلهاى آن باغ نگاه كنيم با گلهاى مختلفى مواجه مىشويم، گلهاى خوشبو و خوشرنگ كه تيغ هم دارند و گلهايى كه اساساً نه رنگ و بويى دارند و نه تيغى.
خوب، يك سوال: فايده تيغ چيست؟
«مولانا» فرمايد: شخصى به باغ زيبايى مىرود و گل سرخ زيبايى را مشاهده مىكند كه شبنمى بر آن نشسته و رنگ و بوى دلانگيزى دارد. دستش را مى برد تا آن گل را لمس كند كه به ناگاه تيغى دستش را مىخراشد. با حيرت مىپرسد: خدايا اين همه لطافت و زيبايى را آفريدى و در كنارش اين تيغ تيز و سخت را گذاشتى. علت اين همه بىسليقگى چيست؟ باغبان هستى به او مىگويد: « اگر اين تيغ نباشد، هرگز تو به لطافت و نرمى گلبرگهاى گل سرخ پى نمىبرى و شكرگزار اين همه زيبايى نخواهى شد، زيرا خلقت جهان جمله اضداد است! »
« امانوئل » به عنوان مرهمى بر زخمهاى احساس ما كه از اين آدمكهاى تيغ گونه، جراحت برداشته مىگويد: هرگاه به كسى كه به نوعى دربارهى ما بدى روا داشته، خوب نگاه كنيد، فرشتهاى را مىبينيم كه در وجودش سقوط كرده است! »
«خواجه شيراز» در تأييد اين مهم معتقد است كه همه انسانها گلى هستند كه خارى هم به همراه دارند:
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فكر معقول بفرما گل بىخار كجاست
آنچنان كه وجود شيطان، طعم شكرين حضور خداوند را در كام بندگان مىچشاند، حضور آدمهاى كاكتوسى نيز شناخت قدر و قيمت انسانهاى خوب است و از آنجا كه هر كس در اين دنيا وظيفهاى بر دوش دارد، آدمهاى كاكتوسى وظيفه تلخترى دارند و محبت كردن به آنها ضرورىتر است،زيرا آنها گل صورتان تيغ سيرتى هستند كه آمدهاند تا با تيغهاى حضورشان،انسانهايى كه رنگ و بوى گل مريم را دارند، بهتر به ما بشناسند و اگر به ديدهى وحدت به هستى نگاه كنيم، هر كى از انسانها برايمان نشانهاى از حضور خدا هستند و اگر خدا را دوست داشته باشيم، طبعاً ساختههاى دست او را هم دوست داشته و به آنها مهر مىورزيم و مى دانيم چيزى را كه « فريدون مشيرى » نمىداند:
من نمىدانم
- و همين درد مرا سخت مىآزارد -
كه چرا انسان، اين دانا
اين پيغمبر
در تكاپوهايش
- چيزى از معجزه آنسوتر -
ره نبردهست به اعجاز محبت،
چه دليلى دارد؟
چه دليلى دارد؟
كه هنوز
مهربانى را نشناخته است؟
و نمىداند در يك لبخند،
چه شگفتىهايى پنهان است!
من برآنم كه درين دنيا
خوب بودن - به خدا - سهلترين كارست
و نمىدانم،
كه چرا انسان،
تا اين حد،
با خوبى
بيگانه است؟
و همين درد مرا سخت مىآزارد!
از خوبى گفتيم. شما چه تعريفى از خوبى داريد؟ اساسا خوبى يعنى چه؟ برايتان مىگويم: درخت خوبى داراى دو شاخه است:
- محبت كردن بىبهانه به ديگران!
- بديهاى ديگران را فراموش كردن!
حكايت ابوسعيد در حمام:
« ابوسعيد ابوالخير » در حمام كيسه مىكشيد و دلاك كيسهكش با او مشغول صحبت بود و چركهاى دست ابوسعيد را در بالاى بازويش جمع مىكرد و درحين گفتگو از ابوسعيد پرسيد: « اى ابوسعيد، در يك كلام بگو جوانمردى چيست؟ » ابوسعيد نگاهى به چركهايى كرد كه دلاك در كنار بازويش جمع كرده بود گفت:
« جوانمردى آن است كه چرك را به روى يار نياورد! »
و انديشمند نازك نگاه « خانم ترزا هانت » براين باور است:
« بياموزيم كه زمزمههاى دل ديگرى را شنيدن و سخنان بىكلام آن را دريافتن تنها استعداد انسانهاى بخت ياريست كه براى جهان بسيار عزيزند! »
سخنان سخت و درشت ديگران را شنيدن و با سخنانى لطيف جواب آنان را دادن تنها از صفات انبياء است كه ما همگى مىتوانيم اينگونه باشيم!
حكايت سلام ابوسعيد به آسياب:
روزى ابوسعيد در بيابانى به آسيابى رسيد. بر آسياب سلام كرد، سر به سجده نهاد و تعظيم و تكريم نمود. يارانش با شگفتى دليل اين كار را از او پرسيدند. ابوسعيد گفت: « او خصلت پيامبران را دارد، اول آنكه پاى بر زمين دارد و پيوسته در خود سفر مىكند، دوم آنكه درشت مىگيرد و نرم تحويل مىدهد. كداميك از شما سخن درشتى را مىشنويد و سخنى لطيف باز مىگوييد؟ »
آيا ما در طول عمر خويش اندكى مانند: آسياب ابوسعيد بوده ايم؟
« راما كريشنا » عارف كبير هندى در خاطراتش مىنويسد:
در شانزده سالگى خود را وقف زندگى روحانى نمودم.
در ابتدا تلخ مىگريستم كه با وجود تمام زحماتم در معبد به هيچ نتيجهاى دست نيافتهام!
سالها بعد شخصى از « راما كريشنا » دربارهى اين مرحله از زندگىاش سوال كرد و «راما كريشنا » پاسخ داد:
« اگر دزدى شب را در تالارى بگذراند و فقط ديوار نازكى او را از اتاقى پر از طلا جدا كند، مىتواند بخوابد؟ »
مسلماً نه، تمام شب بيدار مىماند و نقشه مىكشد، وقتى جوان بودم، خدا را مشتاقانهتر از آن مىخواستم كه دزد آن طلا را مىخواهد و براى رسيدن به او بايد بزرگترين فضيلت سيروسلوك روحانى را مىآموختم و آن چيزى نبود جز،بردبارى!
گروهى از انديشمندان يك فرمول براى بهزيستى و خوب بودن به كار مىبرند: « مرنج و مرنجان! »
« مولانا » در توجيه رفع دلتنگى از زجرى كه از مردم ناآگاه كشيده مىگويد:
مه فشاند نور و سگ عوعو كند
هر كسى بر طينت خود مىتند
اغماض يا گذشت شايد واژهاى باشد كه كمتر طعم آن را چشيدهايم.
و به قول فرزانهاى:
ديروز تو گذشت،
ديشب تو گذشت،
امروز تو گذشت،
آيا در ميان اين همه گذشت،
تو هم مىگذرى؟!
اكنون مىدانيم كه « مديريت احساس » عامل مهمى در شادكام زيستن است.
اميد است خداى ناكرده! با عدم مديريت احساسمان از آنهايى نباشيم كه به قول سعدى در آن روز موعود صد آوخ از نهادمان بدر آيد:
ما كشتهى نفسيم و صد آوخ بدر آيد
از ما به قيامت كه چرا نفس نكشتيم
يا به قول « مولانا »خداوند از ما پرسد:
چشم و گوش و گوهرهاى عرش
خرج كردى چه خريدى تو ز فرش
« دكتر شريعتى » با نگاهى ژرف به سخن مولانا مىگويد:
خدايا!
به من زيستنى عطا كن،
كه در لحظه مرگ،
بر بىثمرى لحظهاى كه،
براى زيستن تلف كردهام،
سوگوار نباشم!
چكيده مطالب:
- پيشنهاد مىكنم: يك بار ديگر مطلب « تربيت آب » را بخوانى! خوب فكر كن، احساسات ما هم مانند همان آب است! اكنون خودت انتخاب كن، مىخواهى سيلى خانه برانداز باشى يا جرعهاى آب حياتبخش!؟
- فقط يكبار! فقط يكبار! جواب مخاطبت را نده! عمل زشت او را عكسالعمل مباش!آنگاه از احساس لطيفى برخوردار خواهى شد، امتحان كن!
- مصرف قرص اغماض در لحظه لحظه زندگىات فراموش نشود!
- باور كن! اساس تمام رنجهاى ما در طول زندگى از « عدم اغماض » ما سرچشمه مىگيرد!
- از هماكنون اغماض را امتحان كن و نتيجه آن را در دفتر خاطراتت بنويس، شاهد اثرات شگرف آن خواهى بود!
- به گذشتهى كمى دور خود نگاهى بينداز، مشاهده مىكنى پدران و گذشتگان ما شادتر زندگى مىكردند، مىدانى چرا؟ براى آن كه با «اغماض» اطرافيان خود را دوست مىداشتند!
- يادت باشه! صبور بودن به تنهايى يك ايمان است و خويشتندارى يك نوع عبادت!
جان كلام:
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}